روزای سرد

ساخت وبلاگ
تو ذهنم هزار هزار نوشته ی بی سرانجام هست.نوشته ها و داستانهایی که نیاز به تمرین دارند و دوست دارند به روی صفحه نوشته بشن.اینقدر تو این دو سه روز که ذهنم درگیر بوده دوست داشته به یه آرامشی از نوشتن و خوندن برسه.به زور گروهی که با بچه ها داریم خوندن هفته ای یک داستان رو انجام میدم ولی نوشتن اصلا و ابدا...حتی اون دو داستان هم که تو ذهنم بود و نوشتم چند هفته قبل،حس میکنم اصلا خوب نیس و نیاز به تمرین بیشتر و بازنویسی بیشتری داره.اومدم اینجا که شاید با خودم مکالمه و مکاتبه داشته باشم تا بتونم ذهنمو از آلودگی های فکر باز کنم...بتونم کمی از حس های نهفته و بهم ریخته دور بشم .هرچند تو این چند ماهه خیلی سعی کردم که اینطور باشم.اما نشده.حتی سفر و رفت آمد های جدید یا مکاتبه های پی در پی با همه آدم های شبیه به جنس خودم نتونسته منو از چیزی که تو ذهنمه دور کنه.تمام وجودمو بهم ریخته و منو نمیتونم سرپا بایستم و برای خودم تلاش کنم.چرا بودن بعضی از آدمها اینقدر تو رو بهم می ریزه؟چرا بودنشون رو نمیتونی فراموش کنی و میدونی هزار هزار فرسخ اونورترن؟در واقع میدونی بهت هیچ ربطی نداره و هیچ جای زندگی تو نیست ولی بازم خودتو ذهنتو دلتو می سپاری دست باد و میفرستیش بره همونجا که هزار فرسخ دوره و بعد با یه کیسه ی پر آب سنگین میاد تو گلوت و هی برای خفه کردنت بهت فشار وارد میکنه.هیچ راهی جز سکوت نداری،یا اینکه در نهایت چشاتو تَر کنی و یا بعدش خیلی هنرمند باشی خودتو وادار به کار کردن کنی.کاری چه دوست داشتنی باشه و چه متنفر ...چقدر چنگ میزند...مدام چنگ میزند و می کشد توی صورتم هر چه بود ...از حال تا به گذشته...بی ربط بودنم را با ناخن های تیزش نقش می اندازد و روایت میکند تو هیچ ربطی به من نداری.تو هیچ چیزی نیست روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 104 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 9:09

تماما بریده ام...برشی از ستون فقرات تا اعماق زمین.همراه با گدازه های درونی اش...سوخته ام همراه روزها...سوختنی از جنس پاییز و زمستان روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 9:09

دلتنگ لحظه هام...لحظه هایی که فکر میکنم هیچوقت بر نمیگردن.

دلتنگ اینم همه حس های خوبمو براش خرج کنم

اما اون چی؟

دلتنگ کیه؟چیه؟

میدونم حال نداره من پیام بدم و هزارتا چیز دیگه که فکر میکنم همیشه گفته و الانم میگه،اما با همه ی سر شکستگی ها بازم میرم سراغش ،چرا نمیدونم؟؟؟!!!

روزای سرد...
ما را در سایت روزای سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zariii92 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 9:09